شهید غلامرضا صفری
زندگینامه
در یكی از روزهای خوب خدا به سال 1342 در خانوادهای مذهبی و كشاورز در روستای شیرآباد از توابع بخش مركزی شهرستان طبس متولد گردید. با توجه به عشق و علاقه خانواده به وجود مبارك امام رضا «ع» و ارادت به خاندان عصمت و طهارت «ع» نام فرزند را غلامرضا گذاشتند.
غلامرضا دوران خوش کودکی خود را در فضای روستایی بیآلایش و در خانوادهای مذهبی و زحمتکش سپری کرد و هنگام رفتن به مدرسه که فرا رسید به همراه سایر دوستان هم سن و سالش عازم دبستان روستا شد تا علم و دانش آموخته و بتواند برای جامعه خدمت کند. وی تحصیلات خود را تا دوره راهنمایی ادامه داد.
عقربههای ساعت به سرعت میگذشتند که ناگهان ساعت: 19:36 دقیقه روز ۲۵ شهریور سال ۱۳۵۷، زمین لززهای به شدت 8/7 ریشتر شهر طبس و روستاهای مجاور آن را ویران کرد. غلامرضا تصمیم گرفت با توجه به حجم خرابیهای پیش آمده و فشارهای روحی و اقتصادی خانواده و علیرغم میل باطنی خود، ترک تحصیل نماید.
وی به كار بنایی مشغول شد و همزمان با كارگری و بنّایی و كمك به خانواده نقش مؤثری در فعالیتهای مذهبی، قرآنی وراهپیماییهای دوران انقلاب اسلامی داشت. غلامرضا فردی بسیار مهربان و دوست داشتنی بود که همه اقوام و خویشان از مهر و محبت ایشان بهره میبردند.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی طبس در آمد و بعد از طی دورههای آموزشی، عازم جبهههای جنگ گردید و در لشكر ویژه شهدا بین رزمندگان به شجاعت و رشادت معروف شد. پس از دلاوریها و فداكاری بسیار در تاریخ 25/12/63 در عملیات «بدر» منطقه شرق دجله بر اثر اصابت تركش خمپاره به شهادت رسید.
شهيدان، آنان كه از خاك تا خدا را در لحظهاي در نورديدند و به وسعت بال فرشتههـا رسيدند، آنان كه بوي بهشت را و نبض صداي فاطمه(سلاماللهعلیها) را در عطر چفيهي سفيدشان ميشـود شنيد سرشار از شوق، فاصله خاك تـا افـلاك را پيمودنـد و بـا خـون خـود بهـشت و روزي جاودان را خريدند و به ما درس آزادي و آزادگي و شجاعت دادند. باشد كه ما بتوانيم پاسدار ارزشهاي به دست آمده باشيم. انشاءالله
پیكر رشید این شهید سرافراز در منطقه ماند و مفقودالاثر اعلام شد. تا این كه بقایای جنازه پاك و مطهّرش پس از مدت نه سال دوری از وطن و انتظار خانواده و یگانه فرزندش در تاریخ 12/8/72 تشییع و در گلزار شهدای طبس در جوار آستان حسینبنموسیالكاظم «ع» به خاك سپرده شد.
گزیدهای از وصیتنامه شهید
«من براساس رسالت و مسئولیتی كه حس نمودم در راه الله برای پاسداری از انقلاب اسلامی كه خونبهای هزاران شهید و مجروح است، به طور داوطلبانه به غرب كشور آمدم و به دفاع پرداختم. من گام نهادن در این مسیر خدایی را یك فریضه میدانم. در این راه اگر دشمن را شكست دهیم پیروزیم اگر به ظاهر شكست بخوریم و كشته شویم باز هم پیروزیم.»
وصیتنامه شهید:
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
وَ لَا تحَسَبنََّ الَّذِينَ قُتِلُواْ فىِ سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتَا بَلْ أَحْيَاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ(169)
[قرآن کریم سوره شریفه آل عمران]
هرگز گمان مبر كسانى كه در راه خدا كشته شدند، مردگانند! بلكه آنان زندهاند، و نزد پروردگارشان روزى داده مىشوند.
با درود و سلام فراوان به رهبر كبير انقلاب اسلامي اميد و نورچشم مستضعفان جهان امام خميني و با درود به روان پاك شهداي جبهههاي حق عليه باطل در جنوب و غرب كشور اسلاميمان. آنچه را كه هم اكنون اينجا مينويسم اميدوارم كه روزي مورد استفاده قرار بگيرد چون هيچگاه دوست نداشتهام و ندارم كه در مرگ طبيعي از دنيا بروم و خدا ميداند كه هر بار كه اسم شهدا و يا چهره نوراني آنها را ميبينم برخودم ميلرزم و احساس شرم ميكنم. خدايا؛ توفيق شهادت را به من بده.
و اما امام علي(سلاماللهعلیه) ميفرمايند: مبارزه كنيد و بگذاريد به جاي لكه ننگ دامن شما آغشته به خون باشد.
امام حسين(سلاماللهعلیه) ميفرمايند: اگر دين محمد(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) جز با كشته شدنم قوام نمييابد اي شمشيرها مرا برگيريد.
امام خميني فرمودند: ما همچون سيلي به صدام و حزب بعث خواهيم زد كه ديگر بلند نشود.
شهيد يعني حاضر، گواه، شاهد، الگو، و شهادت حركتي است در گريز از پوسيدگيها كه شهادت اوج حركت يك انسان است. من بر اساس رسالت و مسئوليتي كه حس نمودم در راه الله و براي پاسداري از انقلاب كبير اسلامي كه خونبهاي هزاران كشته و مجروح است بطور داوطلبانه در غرب كشور آمدم و به جنگ عليه ضد خدا پرداختم. من گام نهادن در اين مسير خدايي را يك فرضيه ميدانم. در اين راه اگر دشمن را شكست دهيم پيروزيم و اگر به ظاهر شكست بخوريم و كشته شويم باز هم پيروزيم.
پدرم، مادرم، برادرانم و خواهرانم بعد از شنيدن مرگ من خواهش ميكنم اشك نريزيد. زيرا امام بزرگوارمان در سوگ فرزندش اشك نريخت چون ميدانست رضاي خداوند در اين امر ميباشد. امام عزيزمان را لحظهاي تنها نگذاريد و از او جدا نشويد و به اين نور حق که در زمین تجلي يافته چنگ زنيد تا از ظلمات به روشنائي و نور هدايت شويد. من از خداوند سپاسگذارم كه به من جان داد تا فداي اسلام كنم و درضمن شما بايد از آن كساني كه براي امام حسين(سلاماللهعلیه) نامه فرستادند و از آن كساني كه حضرت علي(سلاماللهعلیه) را تنها گذاشتند نباشيد كه جواب دادن آن در پيش خدا خيلي سخت است.
سفارشي هم به همسر مهربانم؛ همسرم اگر نتوانستم حقي كه بگردن من داشتي ادا كنم مرا ببخش. از خداوند متعال برايم طلب آمرزش و مغفرت بخواه و اگر خداوند فرزندی داد اگر پسر بود نام او را محمد و اگر دختر بود نام او را سمیه بگذار و اگر زنده ماند او را حسينوار و زینبگونه تربيت كن تا شايد وقتي كه بزرگ شد راه مرا ادامه بدهد. از قول من از اقوام و خويشان و دوستان خداحافظي كنيد و اگر كسي از من طلبكار بود طلب او را بدهيد و اگر كسي طلبكار باشد و نيايد بگويد در روز قيامت مديون خواهد بود.
دوباره تكرار ميكنم تنها سفارشي كه دارم اين است كه امام امّت را تنها نگذاريد و تنها نارضايتي در زمان حيات آن بود كه كساني را ميديديم كه در لباس اسلام هستند ولي در باطن همچون صدام هستند و ضربه به انقلاب اسلامي ميزدند.
درخاتمه از تمامي دوستان و آشنايان طلب آمرزش ميكنم و از آنها ميخواهم كه هميشه دنبال امام حركت كنند و به همين فعاليتهاي نسبي اكتفا نكنند و هميشه براي خدا كار بكنید مخصوصا در مساجد محل كه به راستي مسجد سنگراست بايستي آن را حفظ كرد.
يا الله؛ ميترسم آنطور كه غلام بايستي در مقابل اربابش اداي وظيفه بكند نكرده باشم كه نكردهام و حق غلامي را ادا نكرده باشم. ترسم از آن است كه نكند بر اثر سنگيني گناهانم نتوانم سبك شوم و به سويت پرواز كنم. خدايا رضايت را در اين ديدم كه به جبهه بيايم و اگر رضايت تو در شهيد شدنم است مرا ببر و اگر رضاي تو در ماندنم است مرا نگهدار و متوجهام باش.
در آخر از پدر و مادرم و دیگران که من نتوانستم حق آنها را انجام دهم خيلي معذرت ميخواهم و مرا بايد ببخشيد. در پايان از همگي شما التماس دعا دارم.
خدايا خدايا تا انقلاب مهدي حتي كنار مهدي خميني را نگهدار
از عمر ما بكاه بر عمر رهبر بيفزا
رزمندگان اسلام پيروزشان بفرما
غلامرضا صفري
25/5/1363