شهید علیرضا بهروان پور
زندگینامه
شهيدان آنان كه باور داشتند كه روح خدا در وجود آنهاست. شهيدان آنـان كـه بـاور داشتند انسان ميتواند آنقدر به تعالي برسد كه مسجود فرشتگان قرار گيـرد . راه پـر نـشاط حق را پيمودند تا به آزادگي و شرافت انساني دست يابند زيـرا كـه مـيدانـستند كـه قـرآن زندگي با ذلّت را مرگ، و مرگ با عزّت را زندگي مـيدانـد. همـان عزتـي كـه حـسين«ع» و يارانش در تكاپوي آن جان را به جانان تقـديم نمودنـد و پيـروان آنهـا بعـد از قـرنهـا در كربلاهاي ايران به خاطر آن، خطرها را به جان خريدند تا بر گستره زمين فرياد كنند.
علیرضا بهروان پور يكي ديگر از فرزندان سلحشور امت شهيدپرور ايران اسـت که در ایام نوروز سال 1346 همزمان با بهار طبیعت و ایام شادی، خداوند متعال به خانواده «حسن بهروان پور» درشهر تایباد هدیه کرد .
پدر علیرضا ارتشی بود ودرشهر تایباد خدمت میکرد که پس از انتقال به مشهد مقدس، مدتی را در آنجا خدمت و چهار بهار از عمر علیرضا سپری شده بود که به شهر طبس منتقل شدند. دوران خوش کودکی را در شهر طبس و در دامان پدر و مادری دلسوز و فداكار سپری نمود و از آنجا که اولین فرزند و تنها پسرخانواده بود خیلی مورد توجه و محبت قرار میگرفت، روزهای خوب خدا یکی پس از دیگری سپری میشدند و علیرضا روز بهروز بزرگ و بزرگتر میشد و عشق و علاقه اطرافیان به او بیشتر میگردید و روزی هم که به سن قانونی رسید برای کسب علم و دانش راهی مدرسه شد.
وی که از هوش و استعداد وافری برخوردار بود تحصیلات خود را تا دوم راهنمایی در شهر طبس با موفقیت پشت سر گذاشت.
علیرضا خیلی به حجاب اهمیت می داد و خواهر بزرگش نقل میکند که علی رغم اینکه سن زیادی نداشتم ولی به محض اینکه کسی درب خانه را میزد ومیخواستم درب را بازکنم، میگفت چادر بپوش و برو.
دوران نوجوانی او مصادف شده بود با شروع انقلاب اسلامی و او نیز دوشادوش مردم در صحنههای انقلاب شركت میكرد، با شروع جنگ تحمیلی، علیرضا که رفتن به جبهه را وظیفه خود میدانست، ترک تحصیل کرد و با شرکت در دورة آموزش نظامی بسیج، برای دفاع از كشور اسلامی عازم جبهههای حق علیه باطل گردید و پس از مدتی که با دشمنان میجنگید، زخمی شد.
وی پس از بهبودی بار دیگر به جبهه اعزام گردید، و سرانجام این عزیز در منطقه مهران و عملیات والفجر 3 در تاریخ 15/5/1362 پس از شش ماه و ده روز حضور در جبهه ندای حق را لبیك گفت و با اصابت تركش خمپاره به درجة رفیع شهادت نائل آمد.
خواهر شهید نقل میکند که: چهل روز بعد از عملیات بود که هیچ خبری از علیرضا نداشتیم و مادرم خوابی دیده بودندکه یقین پیدا کردیم علیرضا شهید شده.
لذا پدر و مادرم راهی تهران شدند و از طریق تعاون سپاه جویای علیرضا شدند وحتی سردخانه و معراج شهدا را برای پیدا کردنش پرس وجو کردند تا اینکه براساس خوابی که یکی از آشنایان دیده بود که علیرضا به او گفته بود مادرم تا بالای سرم آمدند ولی مرا نشناختند، پدر و مادرم مجدد راهی همان سردخانهای شدند که روز گذشته رفته بودند و موفق گردیدند او را شناسایی کنند. پیكر پاك این جوان دلاور چند روز بعد بر روی دستان امت شهیدپرور طبس تشییع و در جوار آستان حسینبن موسیالكاظم «ع» به خاك سپرده شد.